پنچاه و سه

برای فرخنده که در انفجار جهالت جان داد

 

چه سنگین است نام زخمی ات بر روی دفترها

صدا کردی صدا، اما به رویت بسته شد درها

لب دریای کابل در حریر شعله پیچیدی

به دست دشمنانت نه، به دست نابرادرها

لب دریای کابل سوختی، لرزید کوهستان

سیه پوشید شام مرگ تو خیلی کبوترها

لب دریای کابل سوختی در شعله رقصیدند

هزاران دل در اندام نگارین صنوبرها

لب دریای کابل شعله‌ور گردید گیسویت

از آن آتش گرفته گیسوان هرچه دخترها

 

تو خاکستر شدی و در تماشای تو صف بستند

لب دریای کابل گله‌ی آدم‌نما، خرها

تو را آتش زدند و سوختند اما کسانی هم

نمک پاشید بر زخمت ز پشت میز و منبرها

تو را در شعله پیچیدند تا در شهر بنویسند

بر اندام مسلمانی ما نفرین کافرها

چه بی درد اند آنانی که در مرگ تو صف بستند

تو را دیدند در امواج سنگ و چوب و خنجرها

فدای تیغ چنگیزی که بیرون از نیام آید

شود رنگین به خون گردن این کورها، کرها

 

**

کفن از زخم پوشیدی بخواب آرام فرخنده

به پای مرگ تو افتاده از خجلت فرو سرها

بخواب آرام اما مرگ تو یک زخم خونین است

در اندام زمان، در برگه‌های سبز باور ها

بخواب آرام فرخنده، نشد فرصت که می‌دیدی

در این جغرافیای خون دهن بگشوده اژدرها

سرشت ما که بر می‌تابد از او سرنوشت ما

گواهی می‌دهد از گوسفندان در علفچرها

مگر فارابی ای باید که با دست نگاه او

بیرون آید ز دریای خِرد رخشنده گوهرها

چراغی از خرد روشن شود در ازدحام شب

که تا باطل شود اوراق ورد تلخ ساحرها

 

کابل اول حمل 1394